سرمایه ای بی مقدار با سودی زیاد
صبح ها یک پیرمرد دستفروش سر راه من است که همه ی سرمایه اش چند تا لیف و سنگ پاست
تا حالا ندیده ام کسی از پیرمرد خرید کند
نمی دانم روزی چندهزار نفر از جلوی بساطش رد می شوند
اما پیرمرد به همه ی آنها با صدای بلند سلام می کند
با خودم می گویم کاسب زرنگ به این می گویند...
کلمات کلیدی :